سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یوند ناگسستنی دین و فلسفه

یکم: فلسفة مطلق که عهده‌دار معرفت و واقعیت مطلق و شناخت حقیقت بدون قید طبیعی، ریاضی، منطقی و اخلاقی است، شناور اقیانوس ناپیداکرانه است که هم خطر غرق را در بردارد و هم خیر غوص را؛ زیرا یا سمت الحاد می‌رود و برای جهان هستی مبدأ و منتهایی نمی‌فهمد و آغاز و انجام را انکار می‌کند. این همان خطر غرق در تیرگی جهل است که رهاوردی جز پوچی و سرگردانی ندارد، و یا به سمت الهی سلوک می‌کند و برای جهان هستی آفریننده تأمل می‌شود که مبدأ است و برای آن روز حساب معتقد می‌شود که همان معاد است و آغاز و انجام آن را حقیقت محض یعنی موجودی که عین هستی نامحدود و متن کمال‌های نامتناهی است، تأمین می‌کند و ره‌توشه آن کمال انسانی و جمال ربوبی و حیات سعادتمندانه ابد است که همان خیر غوص است.
فلسفة مطلق که در تأمین موضوع، مبادی و مسائل مستقل است، در طلیعة ورود به هستی‌شناسی، نه با الحاد آشناست و نه با توحید مأنوس می‌باشد؛ یعنی در برابر مستثنی‌منه و مستثنای کلمة طیب «لاإله‌الاالله» بی‌تفاوت است؛ زیرا در آغاز نه از وجود مبدأ هستی‌بخش خبری است و نه از وحدت و احدی بودن او. چنین علمی با چنان زهره‌ای می‌تواند ژرف‌اندیشانه دربارة صدر و ساقه جهان هستی فتوا دهد.
جهان‌بینی، جهان‌یابی
دوم: معلوم را با علم می‌توان شناخت و اندازة علم به قدر عالم است. هر کس جهان را به اندازة خود می‌شناسد. انسان مادی که هویت خویش را در محور حس خلاصه می‌داند و تا چیزی را احساس نکند نمی‌فهمد، چاره‌ای جز حس‌گرایی ندارد. چنین فرد محجوری از فلسفة مطلق کاملاً مهجور است؛ چنان که عنکبوت مگس‌خوار کار عنقا را نخواهد کرد.
عنکبوت ار طبع عنقا داشتی از لعابی خیمه کی افراشتی؟1
چنین فرد جامدی گرچه لفظاً جهان‌بینی می‌گوید، ولی زمینی و یا زمانی می‌اندیشد. تفکر دربارة جهان، میسور متحجر مادی که هویت خود را نشناخت، نیست و انسان عاقل که دارای سعة وجودی و شرح صدر است، هرگز حقیقت ناپیداکرانه خویش را در محور حس یا محدودة خیال و وهم محصور نمی‌کند، بلکه هر کدام را در مدار خاص خود به امامت عقل نظر در اندیشه و به رهبری عقل عمل در انگیزه اداره می‌کند و توان ادراک کلی را که نه متزمن است و نه متمکن دارد و گذشته و آینده را چونان حال می‌فهمد و با روش تجربی مطالب طبیعی را و با روش نیمه ‌تجربی و نیمه تجریدی مسائل ریاضی را و با روش تجریدی محض معارف فلسفی را تحلیل می‌کند. چنین عالمی مجاز است که در دریای جهان‌بینی یعنی فلسفة مطلق به مقدار غوص خود وارد شود.
البته چون با ابزار مفاهیم عقلی شنا می‌کند، به همان نسبت می‌تواند از موجودات بحر هستی خبر دهد و از عمق اقیانوس و باطن آن آگاهی ندارد؛ لیکن با همین سرمایه سرفراز، او را سزد که نفحة دلپذیر«امروز همه علم جهان زیر پر ماست» را سر دهد؛ زیرا اثبات موضوعات علوم و مبادی تصدیقی آنها به عهدة فلسفة مطلق است و مهمتر از همه، اثبات اسلامی بودن همه علوم و تثبیت دینی بودن همه دانش‌ها به برکت فلسفه مطلق الهی است که یک فیلسوف صاحب معرفت نفس با براهین تجریدی ناب خود به آنها راه خواهد یافت. البته برتر از جهان‌بینی فلسفة مطلق، جهان‌یابی عرفان ناب است که بهرة شاهدان واصل است؛ زیرا اینان از علم‌الیقین به عین‌الیقین بار یافتند که طرح آن خارج از این پیام موجز است.
حس‌گرا، عقل گرا
سوم: انسان حس‌گرا هرگز فیلسوف نخواهد بود؛ زیرا توان ادراک موجود نامحسوس را ندارد و آغاز و انجام جهان امری است غیرمحسوس. کسی که بخواهد دربارة چنین معلوم ناپیداکرانه ژرف‌اندیشی کند، کمتری سرمایة علمی او، عقل تجریدی تام و برهان کلی منطقی است که قضایای ضرورت ازلی را به همراه داشته باشد. حداکثر بهرة علمی یک انسان حس‌گرا، آشنایی با برخی از مسائل تجربی است. چنین متفکری بین نیافتن چیزی و نبودن آن فرق نمی‌گذارد و چون صدر و ساقه نظام کیهانی به تجربه حسی درنمی‌آید، هرگز توان داوری دربارة آن را ندارد و عدم وجدان را دلیل عدم وجود می‌پندارد و با ابزارپنداری خود، مبدأ و معاد، وحی و نبوت، دین و شریعت را انکار می‌نماید!
تا که گفتارت ز حال تو بود
سیر تو با پرّ و بال تو بود
بـی‌تحـری، و اجـتهـادات هـدی

هر که بدعت پیشه گیرد از هوی،
همچو عادش بربرد باد و کشد
آن سلیمان است تا تختش کشد2
یک متفکر حس‌گرای محض اگر بخواهد فیلسوفانه فکر کند، چونان قوم عاد به دام الحاد می‌افتد و تندباد جهان‌بینی خام او را در هوا معلق می‌کند تا به چنگ شاهین رباینده گرفتار گردد یا به مکان دور پرت شود:« من یشرک بالله فکأنما خرّ من السماء فتخطّفه الطیر أو تهوی به الریح فی مکانٍ سحیق».3
انسان عقل‌گرا که حرمت حس را در تجربه مادی و درج خیال و وهم را در نیمه تجربی و تجریدی و ارزش عقل ناب را در تجریدی محض نگه می‌دارد، می‌تواند از رهبری سلیمانانه جهان‌آفرین بر باد مسلط گردد و بامداد مطلب فاخری را فتح کند و شامگاه مطلب شامخی را بگشاید که چنین بشارتی را قرآن کریم به رهپویان حق‌مدار داده است:«غُدوّها شهرٌ و رواحها شهرٌ».4 چنین عقل‌محوری اگر بخواهد فیلسوفانه فکر کند، امید آن می‌رود که به هستی خدای یگانه و یکتا پی برد و جهان ملک و ملکوت را مخلوق او بداند و بار تخت و بخت و رخت وی را باد سلیمانی به دوش بکشد و صحنة هستی را آیات الهی بداند.
عقل تجریدی و قلب شهودی
چهارم: معرفت‌شناسی که تنها راه شناخت وی حس‌ و تجربه احساسی است، اگر بخواهد از قلمرو مجاز خود تجاوز کند و وارد حوزة فلسفه مطلق و جهان‌بینی گردد، تمام امور ماورای طبیعت را افسانه و افیون می‌پندارد و همه احکام و حکم انبیا را اسطوره می‌شمارد:«إن هذا إلا أساطیر الاولین»5 و دین و دین‌آفرین و دین‌آور و دین‌باور، همگی را نادیده می‌انگارد و تمام فلسفه‌های مضاف را اولاً و همه علوم بهره‌مند از آن فلسفه‌های مضاف را ثانیاً الحادی تنظیم می‌کند؛ زیرا مهمترین عنصر علم همانا هستی موضوع آن و نیز مبادی تصدیقی اثبات محمول‌ها برای آن موضوع است و همگی رهن نظام علّی و معلولی‌اند.
اگر معرفت‌شناس مادی نظام علیت را در ماده خلاصه کند، هیچ‌گاه در مکتب الحادی او مبدأ فاعلی به نام خداوند که منزه از ماده و لوازم آن است، مطرح نخواهد بود و هرگز نمی‌توان ایجاد موضوع علم و ترتیب عوارض ذاتی آن را به خداوند نسبت داد؛ بنابراین صدر و ساقه چنین فلسفه مطلق و فلسفه‌های مضاف و علوم وابسته به آن الحادی خواهد بود. آنگاه این چنین دانشهای مطلق و مضاف را با غوایت و ضلالت همراه می‌داند و تطارد بین فلسفة مزبور و دین الهی صلح‌ناپذیر است. آنچه فریدالدین عطار نیشابوری سروده است، می‌تواند بر این فلسفه منطبق شود:
کاف کفر اینجا بحق‌المعرفه دوست‌تر دارم ز فای فلسفه!6
و دین که معرفت‌شناسی تجربی، تجریدی، شهودی و وحیانی را در درون خود دارد و چنین فلسفه‌ای را جهل و سفه می‌داند؛ زیرا از منظر دین در جهان هستی، حقایق والایی وجود دارد که جز با عقل تجریدی و قلب شهودی شناخته نمی‌شود و حس‌گرایان محروم از تعقل و شهود، کورهایی هستند که می‌خواهند با لامسه آفتاب را بفهمند و با ذائقه حقیقت روح ملکوتی انسان را ادراک کند. وقتی قلم به دست حس‌گرا افتاد، هر چه رقم می‌زند، ضد دین است:
حکم چون در دست گمراهی فتاد
جاه پندارید و در چاهی فتاد7
چون قلم در دست غدّاری فتاد
لاجرم منصور بر داری فتاد
چون سفیهان راست این کار و کیا
لازم آمـد «یقتـلون الأنبـیا»8
غرض آنکه با بینش حس‌گرایانه، هیچ پیوندی بین دین و فلسفه مطلق، مضاف و علم نیست؛ زیرا تنگنای حس توان یافتن فراخنای جهان را ندارد.
آسمان‌ها و زمین یک سیب دان
کز درخت قدرت حق شد عیان
تو چو کرمی در میان سیب‌در
وز درخت و باغبانی بی‌خبر9
رهاورد فلسفه
پنجم: معرفت‌شناسی که هویت اصیل خود را بازیافت و مراحل سه‌گانه علم حصولی را در قلمرو احساس تجربی و تخیل و توهم نیمه‌تجربی و تجریدی و تعقل تجریدی تام پیمود و گاهی هم در حوزه علم حضوری نهاد و حقیقت خویش را ـ‌که روح مجرد است‌ـ مشاهده کرد، تمام موجودات را مخلوق مبدأیی می‌داند که هستی محض است و همه اوصاف کمالی را به نحو نامحدود داراست و همگی را مصداقاً عین یکدیگر و متن ذات خالق نظام آفرینش می‌یابد و نظام علّی و معلولی را بر پایه استناد حادث به قدیم، نظم به ناظم، متحرک به محرک، ممکن به امکان، ماهوی به واجب و سرانجام ممکن به امکان فقری به غنی محض مشاهده می‌کند.
محصول چنین فلسفة مطلق، الهی نمودن تمام معلومات و علوم است؛ زیرا در این قلمرو هیچ سخنی جز خلقت نیست؛ یعنی عرش عالم تا فرش او همگی مخلوق خدایند و شناخت آن یعنی خلقت‌شناسی و خلقت‌شناسی فقط الهی است؛ زیرا موضوع علوم مخلوق خداست، عوارض ذاتی آن که محمولات مسائل محسوب می‌‌شوند، همگی مجعول خدایند (نه به جعل بسیط جداگانه و نه به جعل تألیفی، بلکه به جعل تبعی موضوع) و علم نیز موجود امکانی و مخلوق خداست، عالم نیز نیازمند به هستی‌بخش می‌باشد و هیچ سخن از طبیعت و علم طبیعی مطرح نیست تا کسی مثلاً بگوید:«زمین‌شناسی نسبت به اسلامی و غیر اسلامی بودن بی‌تفاوت است؛ زیرا زمین مخلوق خداست و خلقت‌شناسی غیر اسلامی نخواهد بود.» ممکن است زمین‌شناس نسبت به دین الهی بی‌تفاوت باشد، ولی هویت او علم اسلامی است و غیر از آن نمی‌تواند باشد. چنین فلسفه‌ای الهی بودن خود را ثابت می‌نماید اولاً، و دینی بودن تمام فلسفه‌های مضاف را تأمین می‌نماید ثانیا،ً و اسلامی بودن همه علوم و امداد فلسفه‌های مضاف را تثبیت می‌کند ثالثاً.

رهاورد چنین فلسفه مطلق و اثبات وجود خدا، ضرورت وحی و نبوت، تحتم دین، قطعی بودن معاد و سایر امور دینی است؛ چنانچه اسلامی نمودن علوم نیز از نتایج سَحر جهان‌بینی عقل فلسفی است. همان طوری که این فلسفة مطلق ضرورت دین الهی را تأمین می‌کند، دین نیز فراگیری و تحقیق چنین فلسفه مطلق را ترغیب می‌نماید. و اگر اصرار دین بر جهان‌بینی عقلی و تحصیل فلسفه مطلق الهی نبود، گروهی گرفتار حس‌گرایی شده و چونان مادیون دیگر در پیشگاه وثن طبیعت خضوع و در ساحت صنم صنعت خشوع می‌کردند.
گر نبودی کوشش احمد، تو هم
می‌پرستیدی چو اجدادت صنم
این سرت وارست از سجده‌ی صنم
تا بدانی حق او را بر امم
سر ز شکر دین از آن برتافتی
کز پدر میراث ارزان یافتی10